سیاست و
بازاریابی - همهی ما از معروفترین اختلالات روانشناختی مانند اسکیزوفرنی و اختلال وسواس فکری شنیدهایم. بااینحال، اختلالات زیادی وجود دارند که اکثر مردم از آن خبر ندارند.
تصور کنید که از یک بیماری روحی روانی رنج میبرید که باعث میشود اعتقاد پیدا کنید که دیگران درصدد آسیب رساندن به شما هستند یا اینکه متقاعد شوید کتابها خوردنی هستند و حتی بدتر اینکه خود را مُردهای متحرک بپندارید! درحالیکه فقط درصد کمی از مردم مجبورند با اختلالاتی که گفتیم زندگی کنند، اما واقعیت این است که 450 میلیون نفر در سراسر جهان از بیماریهای روانی رنج میبرند، بنابراین شانس اینکه یکی از اطرافیان شما به یکی از اختلالهای روانی دچار باشد، کم نیست. درواقع، برخی آمارها از اختلال روانی (خفیف یا شدید) 20 درصد از مردم ایران خبر میدهد. قبل از اینکه، وحشت کنید. بهتر است توجه داشته باشید که درواقع، متوسط آمار جهانی چنین رقمی است و قطعا مبتلایان به بیماریهای روانی شدیدی که نیاز به قرنطینه یا بستری دارند بسیار کمتر (بین 2٫5 تا 6 درصد) هستند. درحالیکه برخی از اختلالات روانی مانند افسردگی میتوانند بهطور طبیعی رخ دهند، سایر اختلالات ممکن است بهعلت آسیب مغزی یا سایر آسیبها به وجود بیایند. اگرچه منصفانه است که بگوییم هرگونه بیماری روحی روانی برای کسانی که از آن رنج میبرند یا اطرافیانشان ترسناک است، اما برخی از اختلالات واقعا برای دیگران نیز هراسآورند. در بخش قبل با 5 مورد از عجیبترین بیماریهای روانی آشنا شدیم و در ادامه سایر این اختلالات عجیب را مرور خواهیم کرد. 6. توهم کوتارد
مقالههای مرتبط:
با 10 مورد از عجیبترین اختلالات روانی آشنا شوید (بخش اول)
« توهم کوتار د» شبیه به یک بیماری احمقانه به نظر میرسد، اما اینکه احساس کنید مُردهاید یا بدنتان دیگر متعلق به شما نیست، اصلا خندهدار نیست بلکه واقعا ترسناک است. افرادی که مبتلا به توهم کوتارد هستند، بر این باورند که مُردهاند و گوشت بدنشان در حال پوسیدن است، حتی اگر در صحت و سلامت کامل باشند. در سال 1880، شخصی که حالا از او بهعنوان «مادموازل ایکس» نام برده میشود، به مطب دکتر ژول کوتارد مراجعه کرد. او از احساس اضطراب، ناامیدی و علائمی جدی شکایت داشت: او معتقد بود که مُرده است. کوتارد پریشانی او را «هذیان نفی خویشتن» نامید و سعی کرد سوابق مربوطبه یکی از نادرترین بیماریهای شناخته شده بهنام «توهم کوتارد» یا «سندرم مردگان متحرک» را ثبت کند. بیماران مبتلا به توهم کوتارد اغلب وجود خود یا بخشی از بدن خود را انکار میکنند. آنها ممکن است متقاعد شوند که بدنشان در حال پوسیدن است یا اندامهای خود را از دست دادهاند، یا اینکه کاملا مُردهاند. مرگ ممکن است کل بدن را نابود کند یا میتواند محدود به قسمتهای خاصی از بدن شود؛ همانطور که مادموازل ایکس معتقد بود هیچ اندام داخلی، سیستم عصبی یا نیمتنهای ندارد. این بیماری اغلب با افسردگی عمیق و احساس جدا شدن از جهان همراه است. بیماران کاملا قادر به دیدن بدن خود هستند، اما به این دلیل که بدنشان را زنده نمیبینند، اغلب دیگر به مراقبت از و سلامتی آن اهمیتی نمیدهند. در این مرحله است که خطرات جسمی بیماری نیز وارد میشوند: اگرچه افراد مبتلا به توهم کوتارد معمولا سلامت جسمی خوبی دارند، اما بعید است که وضعیت آنها به همین شکل باقی بماند. بهعنوان مثال، مادموازل ایکس هیچ بیماری مزمنی نداشت، اما از آنجایی که باور داشت مُرده، دست از خوردن غذا کشید و قبل از اینکه درمانهای روانپزشکی شروع شود، از گرسنگی جان خود را از دست داد. او یکی دیگر از ویژگیهای رایج در بین مبتلایان به توهم کوتارد را نیز داشت: اعتقاد به نامیرایی. ممکن است متناقض به نظر برسد کسی که باور دارد مرده، در عین حال فکر کند که به نفرین ابدی مُرده متحرک گرفتار شده است. توهم کوتارد به مادموازل ایکس قبولانده بود که به یک مُرده متحرک بدل شده است، درحالیکه او واقعا در سلامت کامل بود. اما مادموازل ایکس تنها مورد از این اختلال عصبی عجیب نبود. بااینحال، از سال 1880 تاکنون، تنها چند مورد واقعی دیگر از این اختلال گزارش شده است. بخشی به این دلیل که اغلب توهم کوتارد بهعنوان اختلال روانی دیگری مانند اسکیزوفرنی تشخیص داده میشود. اسکیزوفرنی نوعی بیماری است که اغلب درکنار توهم کوتارد وجود دارد.
اِسمه وایون وانگ، نویسنده آمریکایی، افسردگی، اضطراب و حسهای عجیب و غیرواقعی خود را درواقع دلیل بر مرگش میدانست و خود را در برزخی ابدی تصور میکرد پژوهشگران در سال 2008، در مطالعهای موردی تجارب شخصی به نام خانم اِل، یک زن 53 ساله فیلیپینی را توصیف کردند که با اعلام مرگ خود، خانوادهاش را ترسانده بود. او میگفت بدنش پوسیده و نمیتواند بوی گوشت فاسد تنش را تحمل کند. او به خانوادهاش گفته بود که به مُردهخانه زنگ بزنند، اما اعضای خانوادهاش با وحشت با اورژانس تماس گرفتند. در موردی دیگر، در سال 1996، مردی اسکاتلندی که در تصادف موتورسیکلت آسیب دیده بود، اعتقاد داشت که در طول دوره بهبودی فوت کرده است. و هنگامی که مادرش به همراه او به آفریقای جنوبی نقل مکان کرد، گرمای هوای آنجا او را به این نتیجه رساند که به جهنم رفته است! در مورد جالب توجه دیگری در سال 1384، پزشکان بیمارستان روانپزشکی بهشتی کرمان گزارش مراجعه یک بیمار عجیب را دادند. آنها ادعا کردند مردی 32 ساله به این بیمارستان روانپزشکی مراجعه کرده و نهتنها گفته که خودش مُرده، بلکه به یک سگ تبدیل شده است. این شخص ادعا میکرد که همسرش نیز به همین سرنوشت دچار شده است. او همچنین معتقد بود که سه دخترش نیز فوت کردند و به گوسفند تبدیل شدهاند. او گفت که بستگانش سعی کردهاند او را مسموم کنند؛ اما هیچچیز نمیتواند به او آسیب برساند، چرا که خداوند حتی در هنگام مرگ از او محافظت میکند. در این مورد عجیب که پزشکان آن را همزمانی خودگرگینهپنداری و توهم کوتارد تشخیص دادند، از شوکدرمانی برای بیمار استفاده کردند. پزشکان بعدا در پژوهشی که منتشر کردند گزارش دادند که علائم اصلی بیماری در او از بین رفته است. در سال 2013، نویسنده آمریکایی، اِسمه وایون وانگ تصور کرد که سرانجام فهمیده چرا دچار افسردگی، اضطراب و حسهای عجیب و غیرواقعی میشود. او میگفت، غشی که چند ماه قبل تجربه کرده، درواقع مرگ او بوده است. و او حالا در برزخ ابدی زندگی میکند که شبیه زندگی قبلیاش است. بیماران توهم کوتارد معتقدند که اندامهای داخلی آنها فاسد شده و خون آنها خشک شده است. توهم کوتارد همچنان به گیج کردن روانپزشکان تا به امروز ادامه میدهد. پژوهشهای کنونی این بیماری را به سندرم کاپگارس (رجوع کنید به بخش 4) مرتبط میدانند. در این اختلال همانطور که گفتیم فرد در تشخیص چهرهها دچار مشکل میشود؛ اما فرض بر این است که توهم کوتارد این توهم را یک گام جلوتر میبرد و فرد بهجای مشکل تشخیص چهره دیگران و ارتباط عاطفی با سایر افراد، در تشخیص و ارتباط با بدن خود دچار مشکل میشود. براساس آنچه روانپزشکان میدانند، این اختلال بهطور معمول در سه مرحله بروز پیدا میکند. مبتلایان به توهم کوتارد معتقدند که اندامهایشان فاسد شده و خونشان خشکیده است
در طول مرحله اول «رویش»، بیمار دچار اضطراب و افسردگی میشود. در مرحله دوم «شکوفایی»، فرد شروع به بروز توهم مُرده بودن میکند. در مرحله سوم و آخر «مرحله تشدید»، تقریبا غیرممکن است که فرد را متقاعد کرد که واقعا زنده است و نمرده است. بااینحال، از آنجایی که توهم کوتارد با افسردگی ارتباط نزدیکی دارد، داروهای ضد افسردگی و درمانهای روانپزشکی میتوانند به درمان آن کمک کنند. بااینحال، دانشمندان امیدوارند تا بتوانند با پژوهشهای بیشتر راهحلهای بهتری پیدا و سرانجام تکهی دیگری از پازل پیچیدهی مغز انسان را حل کنند. 7. سندرم دیوژن
دیوژن یا دیوجانس (412-323 ق.م) فیلسوف یونانی بود که در روز روشن با چراغی در دست در خیابانهای آتن راه میافتاد و بهدنبال مردی شرافتمند میگشت. به همین دلیل افلاطون به او «سقراط دیوانه» لقب داده بود و فریدریش نیچه هم از همین حکایت، برای بازگو کردن یکی از مشهورترین مفاهیم فلسفیاش بهره برد. مشهور است که اسکندر مقدونی گفته است «اگر اسکندر نمیبود دوست داشت دیوژن باشد.» البته نامگذاری این اختلال هیچ ربطی به خود دیوژن ندارد، بلکه تنها بهدلیل شیوه زندگی او است. مشهور است که دیوژن هیچ چشمداشتی به مال دنیا و مادیات نداشت و کل سرمایهی زندگیاش یک عصا، بالاپوش و کاسه بود. شبها در بشکهای بزرگ میخوابید و عمدتا از راه گدایی مایحتاج خود را تهیه میکرد. البته گفته میشود که دیوژن تنها در ازای دادن پندی حاضر به دریافت اعانه و صدقه میشد. سندرم دیوژن، اختلالی است که فرد مبتلا به آن دچار بیاعتنایی و بیاعتمادی شدیدی نسبت به اطرافیان خود میشود، میل عجیبی به انباشت زبالهها و گاهی احتکار وسایل و اشیای (به تصورش ضروری) پیدا میکند و دچار پارانویا (سوءظن شدید)، وسواس، حس خصومت و پرخاشگری نسبت به دیگران و مهمتر از همه تحریف درک از واقعیت میشود. پژوهشها نشان داده است که سندرم دیوژن، نوعی واکنش نسبت به استرسی محسوب میشود که بیمار قبلا تجربه کرده است. فاصله زمانی بروز سندرم نامشخص است، اما اغلب تصور میشود که این واکنش بیشتر در سنین سالخوردگی بروز پیدا میکند. در بیشتر موارد، مشاهده شده که بیماران به شیوهای کاملا بینظم و بدون ترتیب، شروع به جمعآوری و انباشت وسایل کردهاند. این علائم باتوجهبه ارتباطش با تصمیمگیری، آسیبدیدگی قشر پیشپیشانی مغز را نشان میدهد. در مقابل، مواردی نیز وجود دارد که اشیای انباشت شده به شیوهای کاملا منظم مرتب شدهاند که ممکن است نشان دهد علت بروز این سندرم علتی غیر از آسیب مغزی است. اگرچه بیشتر بیماران در زمان ابتلا به بیماری با وضعیتی نامطلوب از خانه خارج شدهاند و بسیاری از آنها در دورهی طولانی از زندگی خود با فقر دستوپنجه نرم کردهاند، اما این شباهت یک دلیل مشخص برای این سندرم نیست. بلکه پژوهشها نشان میدهد که برخی از شرکتکنندگانی که دچار این سندرم بودند، دارای زمینه خانوادگی مرفه و همینطور زندگی شغلی موفقی بودهاند. و نیمی از شرکتکنندگان نیز دارای هوش بالایی بودند. این موارد نشان میدهد که سندرم دیوژن منحصرا کسانی که در معرض فقر قرار داشتهاند و کسانی که دوران کودکی بسیار سخت و مشقتباری را گذراندهاند، تحت تأثیر قرار نمیدهد.
دیوژن در بشکهاش اثر نقاش فرانسوی ژان لئون ژروم (1860) مبتلایان به سندرم دیوژن با وجود بیاعتنایی و بیاعتمادی شدیدی که دارند، معمولا با فروپاشی جسمی و عصبی مواجه میشوند. اکثر افرادی که از این سندرم رنج میبرند تا زمانیکه به این مرحله از فروپاشی نرسیده بودند شناسایی نشدند. آنهم به این علت که هیچ کمکی را از دیگران نمیپذیرفتند و نسبت به دیگران کاملا بیاعتماد بودند. بهعنوان مثال، در یک مورد، زن 78 سالهای (که در گزارشها از او به نام خانم دابلیو نام برده میشود) کارمند بازنشسته یک اداره بود. او پیش از هفت سال قبل، یعنی از زمان مرگ شوهرش، هیچ سابقه روانپزشکیای نداشت. همسایگان از بوی بدی که از خانه او میآمد شکایت کردند و با پلیس تماس گرفتند. وقتی خانم دابیلو در را باز نکرد، ماموران پلیس مجبور شدند به زور وارد خانه شوند. ماموران پس از ورود به خانه با محل زندگی بسیار کثیف و مشمئزکنندهای مواجه شدند که همه نوع زباله در آن انباشته شده بود، از جمله مواد غذایی فاسد شده و مدفوع و ادرار. بیمار هم در اتاق نشیمن پیدا شد که در اواسط ماه اوت (مرداد)، کاپشن زمستانی پوشیده بود و موهایش درهم برهم و لَخته شده و پوستش بهشدت کثیف بود. مامورین با بخش مراقبتهای اورژانس تماس گرفتند، اما بیمار اصرار داشت که تنهایش بگذارند. او بهعلت ناتوانی در مراقبت از خود به بخش روانپزشکی بیمارستان برده و بستری شد. اغلب آنچه در مورد سندرم دیوژن دانسته میشود از پژوهشهای موردی است و تصور میشود که حداقل نیمی از مبتلایان به این اختلال بدون سابقه قبلی تنها بر اثر تجربهی استرسزا یا حادثهای مهم همچون مرگ یکی از عزیزان (بیشتر همسر یا شوهر و در مواردی پدر و مادر) دچار این بیماری شدهاند. در این موارد، فرد دیگر از بسیاری از فعالیتهای روزانه خود مانند مراقبتهای بهداشتی سلامتی چشم پوشی کرده و بهنوعی جدا افتادگی اجتماعی دچار میشود. 8. سندرم پاریس
«سندرم پاریس»، یک اختلال واقعا عجیب و غریب است که باعث ناراحتی و ناامیدی گردشگران و کوتاه شدن سفرهای آنها به پاریس میشود. به پاریس «شهر چراغها»، یا «شهر هنر و عشق» لقب دادهاند. و در فرهنگ عامه هم کمدیهای عاشقانهای مانند «سرنوشت شگفتانگیز آملی پولن (2001)» ، «پیش از غروب (2004)» و «نیمه شب در پاریس (2011)» جذابیت عجیب شهر پاریس را بیشازپیش به رخ کشیدهاند. البته تصادفی نیست که پاریس بهعنوان یکی از رمانتیکترین شهرهای جهان شناخته میشود. خیابانهای چراغانی همیشه شلوغ در امتداد رودخانههای پر زرق و برق، پارکهایی همیشه سرسبز و پوشیده از گلهای رنگارنگ، کلیساهای قرون وسطایی (البته بهجزء نوتردام!) و کافههای فصلی مملو از زوجهای عاشقی است که از سراسر جهان آمدهاند تا لحظات شادی را سپری کنند. برج ایفل هم یکی از کلیشهای ترین مکانهای دنیا است که میتوانید بهعنوان پسزمینه عکس به شریک سفر خود پیشنهاد دهید! اما گویی همهی اینها فقط در فیلمها هستند و گردشگر از لحظهای که از قطار یا هواپیما پیاده میشود، بلافاصله واقعیت را میبیند. در نگاه اول، بیخانمانها و گداهای شهر تصویری که بروشورهای گردشگری برای مسافران ساختهاند را خدشهدار میکنند. طبق آمارهای فرانسه، بیخانمانها یکی از مسائل مهم اجتماعی هستند و در دههی پس از سال 2001، حدود 50 درصد رشد داشتهاند. مردان میانسال در نیمکتهای سرد و کف سفت ایستگاههای قطار و مترو که بوی ادرار می میدهند خوابیدهاند. در گوشههای اصلی خیابان، خانوادههای کوچکی با لباسهایی ژنده و کثیف دیده میشوند که پلاکاردهای مقوایی را نگه داشتهاند و فنجانهای قهوه را جلوی عابران میگیرند تا سکهای درون آن بیاندازند. برخی از آنها بخشی از بیکاران شهر هستند که براساس برخی آمارها از هر 10 نفر یکی بیکار است. برخی معتادان به مواد مخدر هستند و دیگران ممکن است پناهندگان یا مهاجران اروپای شرقی باشند که برای زندگی بهتر به دل پاریس رسیدهاند. از قضا، شاید برخی از همین افراد خود قربانی سندرم پاریس باشند! سندرم پاریس از شدیدترین شوکهای فرهنگی است که فرد بدان دچار میشود
سندرم پاریس، اختلالی است که در برخی افراد در هنگام بازدید از پاریس بروز پیدا میکند. تصور میشود، سندرم پاریس، نتیجه شوک شدیدی است که پس از مقایسه پاریس واقعی با انتظارات به فرد دست میدهد. در این سندرم برخی علائم روانی مانند هذیانگویی شدید، توهم، احساس آزار و اذیت (حس خشم و غضب از سوی دیگران) خود دگربینی، اضطراب و برخی علائم جسمانی همچون گیجی، افزایش ضربان قلب و تعریق و استفراغ مشاهده میشود. سندرم پاریس، معمولا بهعنوان شکلی شدید از شوک فرهنگی مورد توجه روانپزشکان قرار گرفته است. این اختلال بیشتر در میان مسافران ژاپنی پاریس مشاهده شده است. بااینحال، هنوز در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی طبقهبندی نشده است.
اودره توتو (در نقش آملی پولن) در فیلم سینمایی «سرنوشت شگفتانگیز آملی پولن (2001)» به کارگردانی ژان پیر ژونه پروفسور هیرواکی اوتا، روانپزشک ژاپنی که در فرانسه زندگی میکند، اولین فردی بود که این اختلال روانی را در سال 1986 تشخیص داد. پس از او، پژوهشهای یوسف محمودیا، پزشکی از بیمارستان اوتل-دیویِ پاریس نشان میدهد که سندرم پاریس، درواقع یک آسیب روانی مرتبط به سفر است. او نظریهپردازی کرد که هیجان ناشی از بازدید از پاریس باعث میشود، تپش قلب بالا برود، فرد دچار سردرد و ضعف تنفس شود که منجر به توهمی شبیه به سندرم استندال میشود. سندرم استندال در ردیف اختلالاتی مانند پاریس قرار میگیرد که حالتی روانپریشی است که فرد هنگام مواجهه با آثار هنری دچار آن میشود. همانطور که گفته شد، بازدیدکنندگان ژاپنی بهطور خاص نسبت به این اختلال روانی حساس هستند. جزئیات کامل این اختلال برای اولینبار در سال 2004 در مجله روانپزشکی «Nervure» فرانسه شرح داده شد. در این گزارش به نقل از مدیر سفارت ژاپن در فرانسه آمده است که از حدود 6 میلیون گردشگر ژاپنی که سالانه از پاریس دیدن میکنند، حدود 20 نفر دچار علائم این سندرم میشود. همچنین گفته میشود زنان بهخصوص در ابتدای سی سالگی در اولین سفر بینالمللی خود بیشتر نسبت به این اختلال مستعد هستند. ماریون رونو، رئیس انجمن پزشکی فرانسه-ژاپن، در شماره 13 دسامبر 2004 روزنامه فرانسوی زبان لیبراسیون اعلام کرد که ژاپنیها دچار وضعیتی بین غربت (دوری از وطن) و بیماری پاریس میشوند. و مجلات ژاپنی مسئول بروز این سندرم هستند. رونو ذکر کرد که رسانههای ژاپنی، بهویژه مجلات، اغلب پاریس را بهعنوان مکانی توصیف میکنند که اکثر مردم در خیابانها شبیه به مدلهای لاغراندام و زیبا هستند و همهی زنان نیز لباسهایی با مارکهای مد روز پوشیدهاند. از این لحاظ، اختلال ناشی از بازنماییهای واقعی موجب ناامیدی بی حد و حصری میشود؛ زیرا واقعیتی که فرد تجربه میکنند با آنچه از شهر انتظار دارد، بسیار متفاوت است. 9. سندرم آلیس در سرزمین عجایب
«سندرم آلیس در سرزمین عجایب» که به نام «سندرم تاد» نیز شناخته میشود، یک اختلال روانی است که روی ادراک فرد تأثیر میگذارد. افراد ممکن است دچار تحریف در ادراک بصری مانند کوچک دیدن یا بزرگ دیدن اشیاء شوند. سندرم آلیس در سرزمین عجایب اغلب با میگرن، تومورهای مغزی و مصرف مواد روانگردان همراه است. این سندرم همینطور میتواند علائم اولیه ابتلا به ویروس «اپشتین بار» باشد. سندرم میتواند ناشی از مقادیر غیر طبیعی فعالیت الکتریکی در مغز باشد که منجر به جریان خون غیرطبیعی در مناطقی از مغز میشود که مسئول تصورات بصری هستند. گزارشها نشان میدهد که این دست علائم در دوران کودکی شایع هستند. به نظر میرسد که سندرم آلیس در سرزمین عجایب یک تجربه معمول در شروع خواب است و معمولا بهعلت کمبود خواب بوجود میآید. سندرم آلیس در سرزمین عجایب روی ادراک فرد بر تصویر، حسهای لامسه و شنیداری و نیز تصور فرد از بدنش تأثیر میگذارد. تهوع، سرگیجه و هیجان و پریشانی نیز از نشانههای مرتبط با سندرم آلیس در سرزمین عجایب هستند. همچنین گفته میشود، افراد مبتلا به بیماریهای عصبی دیگری نیز توهمات تصویری مشابهی را تجربه کردهاند. این توهمات لیلیپوت نامیده میشود، به این معنی که اشیاء کوچکتر یا بزرگتر از واقعیت دیده میشوند. بیماران ممکن است یکی از دو حالت «میکروپسیا» یا «ماکروپسیا» را تجربه کنند. میکروپسیا، وضعیتی بصری و غیرطبیعی است که معمولا در زمینه توهم بصری اتفاق میافتد و در آن فرد، اشیاء را کوچکتر از واقعیت مشاهده میکند. ماکروپسیا وضعیتی است که فرد هر چیزی را بزرگتر از آنچه هست میبیند. یک پسر 17 ساله تجربهی خود از علائم عجیب و غریب سندرم آلیس در سرزمین عجایب را اینطور شرح داده است: بهطور ناگهانی اشیاء کوچک و دور یا بزرگ و نزدیک به نظر میرسیدند. احساس میکردم که دارم کوچکتر میشوم و اندازه افراد هم از انگشت اشاره من بزرگتر نیست (همان اندازه ساکنان جزیره لیلیپوت که یک دوازدهم یک فرد اصلی بودند). گاهی اوقات ممکن بود صدای مردم را کاملا بلند و نزدیک یا ضعیف و دور بشنوم. گاهی اوقات، تجربه حملات سردرد همراهبا قرمزی چشم، نورهای چشمکزن و احساس سرگیجه داشتم. بااینحال، همیشه به تغییرات نامحدود در خودم و محیط اطرافم آگاه بودهام. در این حالت، اگرچه چشمان فرد طبیعی است، اما اغلب اشیاء را در اندازه، شکل یا زاویهای نادرست مشاهده میکند. بنابراین، مردم، اتومبیلها، ساختمانها، خانهها، حیوانات، درختان، محیطها و غیره، کوچکتر یا بزرگتر از آنچه باید باشند، دیده میشوند. علاوهبر این، ادراک عمقی فرد نیز تغییر میکند، به طوری که فاصلههای درک شده نادرست هستند. بهعنوان مثال، ممکن است یک راهرو خیلی طولانی به نظر برسد، یا ممکن است زمین خیلی نزدیک باشد. فرد مبتلا به سندرم آلیس در سرزمین عجایب نیز ممکن است حس خود از درک زمان را از دست بدهد. درواقع، در این حالت به نظر میرسد زمان به آرامی میگذرد؛ مشابه آنچه فرد با مصرف LSD ممکن است تجربه کند. بیماران مبتلا به سندرم آلیس در سرزمین عجایب اغلب میتوانند در اثر اختلالات در ادراک صدا، پارانویا را نیز تجربه کنند. این موضوع میتواند شامل تقویت صداهای آرام یا تعبیر اشتباه صداهای معمولی باشد. علاوهبر این، برخی افراد ممکن است در صورت داشتن تب بالا، توهمهای شدیدی را تجربه کنند و رویدادها و موقعیتهایی که وجود ندارند را به اشتباه تعبیر کنند. علائم کمتر معمول سندرم آلیس در سرزمین عجایب میتواند از دست دادن کنترل برخی اندامها و عدم هماهنگی بدنی، از دست دادن حافظه، تأخیر در لامسه و صدای بلند، و بیثباتی عاطفی باشد. کارول از روی تجربیاتش یکی از مشهورترین کتابهای خیالپردازانه را نوشت
به نظر میرسد علائم سندرم آلیس در سرزمین عجایب در طول سندرم شدیدا تغییر نمیکنند و اگرچه علائم ممکن است بهشدت بر زندگی بیمار تأثیر بگذارند، اما کل علائم دورهی سندرم آلیس در سرزمین عجایب معمولا طی هفتهها یا ماهها ناپدید میشوند. علاوهبر این، علائم سندرم آلیس در سرزمین عجایب در طول روز برای مدت کوتاهی موقتی و گذرا هستند و بیشتر بیماران گفتهاند که علائم پایدار اختلال نیز در هر نقطه بین 10 ثانیه تا 10 دقیقه طول میکشند. این علائم، همراهبا مدت کوتاه سندرم، نشان میدهد که سندرم آلیس در سرزمین عجایب بهطور معمول باعث اختلال نسبتا کوتاهمدتی در عملکرد عادی فرد میشود. بااینحال، همین علائم نیز میتوانند نسبت به زمانیکه تجربه میشوند، موجب ناتوانی فرد شوند، بهعنوان مثال هنگام رانندگی یا کار با ماشینآلات سنگین. آلیس در سندرم سرزمین عجایب از روی رمان قرن نوزدهمی آلیس در سرزمین عجایب اثر نویسنده شهیر داستانهای کودکان، لوئیس کارول نامگذاری شده است. در داستان، آلیس، شخصیت اصلی داستان، تجربههای موقعیتهای متعددی از حالتهای «میکروپسیا» و«ماکروپسیا» مانند عبور از دری بسیار کوچک را دارد. توصیفاتی که در این کتاب ذکر شدند، اولین اعوجاج تصویری از این دست بودند، به همین دلیل این گمانهزنی را مطرح میکند که لوئیس کارول ممکن است داستان را با استفاده از تجارب مستقیم خود از حالتهای میکروپسیا و ماکروپسیای ناشی از میگرنهای متعددی که از آن رنج میبرد نوشته باشد. همچنین گفته شده است که خود کارول ممکن است دچار «ﺻﺮع ﻟﻮب ﮔﻴﺠﮕﺎﻫﻲ» بوده باشد.
برخی از پژوهشگران گمان میکنند باتوجهبه اعوجاج تصویری که لوئیس کارول در کتاب «آلیس در سرزمین در عجایب» شرح داده، ممکن است او ماجراهای آلیس را از روی تجارب شخصیاش نوشته باشد. علائم آلیس در سرزمین عجایب همچنین به سفرهای گالیور نوشته جاناتان سویفت مرتبط دانسته شده است. و به همین جهت، چشماندازهای میکروپسیایی را گاهی «دیدگاه لیلیپوت» و «توهم لیلیپوتیها» مینامند. اصطلاحاتی که توسط پزشک بریتانیایی، رائول لروی در سال 1909 ابداع شدند. در کتاب «سفرهای گالیور» نوشته جاناتان سویفت، امواج خشمگین دریا، کشتی گالیور را درهم میشکنند و او را به ساحل جزیرهی لیلیپوتیها میبرد. زمانیکه گالیور به هوش میآید خود را در چنگال گروهی از انسانها مینیاتوری (به قامت 12-13 سانتیمتر) میبیند. این سندروم گاهی اوقات، باتوجهبه توصیفات راهگشای دکتر جان تاد در سال 1955 که در آن زمان، مشاور روانپزشک در بیمارستانهای رویدز در مینستون در غرب یورکشایر بود، «سندرم تاد» نیز نامیده میشود. تاد کشف کرد که چندین بیمار مبتلا به سردرد شدید میشوند و همین هم باعث میشوند که اشیاء را به اندازه نسبتا بزرگتری ببینند. این افراد همچنین در حس خود از زمان دچار مشکل میشدند و تصویر تحریف شدهای از بدن خود داشتند. با وجود داشتن سردردهای میگرنی، هیچکدام از این بیماران تومورهای مغزی، آسیبدیدگی یا بیماری روانی نداشتند که میتوانست علائم مشابهی ایجاد کند. آنها همگی قادر به درک صحیح بودند و میتوانستند توهم را از واقعیت تشخیص دهند. و از آنجایی که دانسته میشود، لوئیس کارول مبتلا به میگرن با نشانههای مشابه بود، تاد تصور میکند که کارول از تجربیات میگرن خود بهعنوان منبع الهام ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب بهره برده است. خاطرات کارول نشان میدهد که او در سال 1856 با ویلیام بومن، چشم پزشک برجسته آن زمان در مورد تجربیات بصری ناشی از میگرنی که اخیرا تجربه میکرد مشورت کرده است. از آنجایی که کارول این علائم میگرنی را برای سالها قبل از نوشتن ماجراهای آلیس داشت، به نظر معقول باشد کارول از تجربیاتش برای نوشتن یکی از مشهورترین کتابهای خیالپردازانه تاریخ ادبیات بهره برده باشد. 10. روانپریشی مشترک
«روانپریشی مشترک» یا «جنون دوتایی (Folie à deux)»، یک سندرم روانی است که در آن توهمات از فردی به فرد دیگر منتقل میشوند. روانپریشی از این نوع با بیش از دو نفر را «جنون سهتایی (Folie à trois)»، «جنون چهارتایی (Folie à quatre) و گاهی هم «جنون خانوادگی (Folie en famille)» یا «چندتایی» مینامند. روانپریشی مشترک بیشتر در افرادی رخ میدهد که به لحاظ اجتماعی، فیزیکی یا عاطفی بسیار بههم نزدیک هستند. طبقهبندیهای زیادی برای توصیف این روانپریشی وجود دارد. این سندرم در طبقهبندیهای اخیر روانپزشکی بهعنوان سندوم اختلال روانپریشی مشترک دستهبندی شده است. اگرچه در متون پژوهشی عمدتا از نام اصلی آن همان جنون دوتایی استفاده میشود. این اختلال ابتدا در قرن نوزدهم توسط روانپزشکان فرانسوی چارلز لاسِگ و ژان پیر فالرت گزارش شد و به همین دلیل به نام «سندرم لاسِگ- فالرت» نیز شناخته شده است. در یک مورد، در سال 2008، دو خواهر دوقلوی سوئدی به نامهای اورسولا و سابینا اریکسون توجهات را به خود جلب کردند. در آن زمان ویدئویی منتشر شد که این دو را در حال دویدن در یک بزرگراه شلوغ در نزدیکی شهر لیورپول انگلستان نشان میداد. هر دو خواهر بعد از این توسط خودروهای عبوری زیر گرفته شدند که یکی از خواهران چند دقیقهای بیهوش بود. آنها در مقابل کمک امدادگران و افسران پلیس مقاومت میکردند. حتی گزارش شده است که سابینا در این حین فریاد میزد که کسانی که به آنها نزدیک میشوند قصد کمک ندارند، بلکه میخواهند اعضای بدنشان را بدزدند! سابینا به اتهام حمله به یک افسر دستگیر و سپس آزاد شد. او بعد از آزادی دوباره دستگیر شد، به نظر میرسد، در این مورد سابینا قصد داشت، مردی را با ضربات چاقو از پا در بیاورد. او پس از اعتراف به پنج سال زندان محکوم شد. روانپریشی مشترک بیشتر در افرادی رخ میدهد که ازنظر اجتماعی یا فیزیکی یا عاطفی بسیار بههم نزدیک هستند
در یک مورد دیگر، زن و شوهری به نام مارگارت و مایکل که هر دو 34 سال داشتند، از جنون دوتایی رنج میبردند. این زن و شوهر اعتقاد داشتند که افراد خاصی وارد خانهشان میشوند، لباسها و کفشهای آنها را میپوشند.اما این توهمهای عجیب بیش از دو نفر را تحتتأثیر قرار دادند. در مورد دیگری، سه خواهر در کارولینای جنوبی به این اعتقاد رسیده بودند که در کتاب مقدس اشتباهاتی وجود دارد و خداوند آنها را برای اصلاح آن برگزیده است. این خواهران به این منظور، تصمیم گرفتند به خانههای مردم بروند و آنها را از مأموریت خود آگاه کنند. اما وقتی صاحبخانهها که معمولا از گفتههای عجیب خواهران میترسیدند، از ورود آنها به خانه خودداری میکردند، خواهران درصدد آن برمیآمدند که با شکستن در به خانه وارد شوند؛ اما با مداخله پلیس تلاششان به سرانجام نمیرسید. این سه خواهر پس از دستگیری اعلام کردند که در آن هنگام دچار جنون موقت شده بودند.
تابلوی آتشسوزی اثر ژان پیر اسکندر آنتنیه. روانپریشی مشترک یا جنون دوتایی معمولا بین افرادی رخ میدهد که به لحاظ عاطفی بههم نزدیک هستند. در مورد فوقالعاده نادر دیگری، دو دختر 12 ساله به یکی از همکلاسیهای خود حمله کردند. این دو خواهر که 19 ضربه چاقو به قربانی وارد کرده بودند، سعی داشتند موجود خیالی به نام «اسلندرمن (Slenderman)» را با این کارشان خشنود کنند. اما عجیبترین مورد مربوطبه یک خانواده استرالیایی است که در سال 2016 اتفاق افتاد. مارک تروپ، 51 ساله و همسرش ژاکوب 53 ساله، مزرعهای موفق را محل زندگی خود در شهر سالیوان، در حومه ویکتوریا، ملبورن اداره میکردند. اما همهچیز از دوشنبه 29 اوت شروع شد؛ زمانیکه آنها و سه فرزندشان به یکباره خانه و مزرعه خود را رها کردند و رهسپار سفری با مقصدی نامعلوم شدند. ریانا (29 ساله)، میچل (25 ساله) و اِلا (22 ساله) وارد ماشین شدند و به سمت شمال رفتند. آنها نهتنها مزرعه خانوادگی خود را ترک نکردند، بلکه به یکباره متواری شدند. پلیس بعدا برای تحقیقات وارد خانه آنها شد، گذرنامهها، کارتهای اعتباری و تلفنهای همراه اعضای خانواده را پیدا کرد. احتمالا اعضای خانواده تروپ برای اینکه هیچ ردی از خود باقی نگذارند، تنها مقداری پول نقد با خود برده بودند. بعدا مشخص شد که مارک و ژاکوب از استرس حاد و پارانویا (سوءظن شدید) رنج میبردند. براساس گزارش رسانهها، حداقل یکی از اعضای خانواده متقاعد شده بود که کسی میخواهد آنها را به قتل برساند و اموالشان را تصاحب کند.
اعضای خانواده تروپ، (از چپ به راست): اِلا، مارک، ژاکوب، میچل و ریانا تنها تلفنی که اعضای خانواده با خود برده بودند، متعلق به میچل بود. او ظاهرا تنها فردی در خانواده بود که احساس نمیکرد جانشان در خطر است. او بعدها گفت که تنها به این دلیل به این سفر رفته تا از ایمنی دیگران اطمینان حاصل کند. اما والدین او بهشدت توهمزده شدند و او به سختی توانست تحملشان کند. آنها حدود 30 کیلومتر دورتر از خانه، مجبورش کردند که تلفنش را از پنجره اتومبیل به بیرون پرتاب کند. آنها ظاهرا متقاعد شده بودند که تلفن برای ردیابی آنها مورد استفاده قرار میگرفته است. خانواده در این سفر از خودروی پژوی شاسیبلند نقرهای رنگ اِلا استفاده میکردند و تا یک شبانه روز کامل رانندگی کردند تا اینکه به شهر باتورست، نیو ساوت ولز در فاصلهی 800 کیلومتری محلی زندگی خود رسیدند. روز سهشنبه بود که میچل خانواده را ترک کرد و به راه دیگری رفت. اواخر همان روز بود که باقی خانواده تروپ به سوی شرق، از باتورست به نقطهی محبوب توریستی، مجموعه غارهای جنولان رفتند. آنجا بود که ریانا و اِلا تصمیم گرفتند که از والدین خود جدا شوند. آنها برای این کار، دست به سرقت خودرو زدند. دو خواهر به سوی جنوب به شهر گولبرن رفتند، و از آنجا به پلیس گزارش دادند که والدینشان گم شدهاند. مقالههای مرتبط:
آشنایی با پنج بیماری عصبی نادر و عجیب نگاهی به بیماری روانی عجیبی که در قطب جنوب پدید میآید
داستان سفر جادهای عجیب خانواده تروپ به رسانهها نیز راه یافت و رسانههای استرالیایی و بعدا باقی جهان متعجب بودند که چطور یک سفر خانوادگی به تحقیقات پلیس و مراقبتهای روانی ختم شده است. در گولبرن، نیو ساوت ولز، ریانا و الا تصمیم گرفتند در یک ایستگاه بنزین از هم جدا شوند. الا میگفت که میخواست به خانه برگردد و به اسبهایش غذا بدهد. او اولین فردی از اعضای خانواده بود که پس از رسیدن به مزرعه خانوادگی توسط پلیس شناسایی و سپس دستگیر شد. میچل با قطار روز بعد خود را به خانه رساند. درحالیکه الا و میچل، به لحاظ روحی روانی مشکلی نداشتند و سالم به نظر میرسیدند. اما این در مورد رایانا صدق نمیکرد. او را در کابین عقب یک اتومبیل در گولبرن پیدا کردند. ریانا در آن هنگام دچار «روانگسیختگی کاتاتونی» شده بود و حتی نمیدانست کیست و از کجا آمده است. در این نوع روانگسیختگی، فرد دچار اختلالات حرکتی میشود و برای مدتی نمیتواند صحبت کند یا از جای خود تکان بخورد. ریانا به بیمارستان شهر گولبرن منتقل شد و در آنجا در بخش مراقبتهای روانی بستری شد. پلیس اعلام کرد که او به دلایل روانی، از اتهام سرقت خودرو تبرئه شده است. بااینحال، الا به همین جرم دستگیر شد. با بیشتر شدن علاقه رسانهها به این سفر، جستجوهای بین ایالتی در استرالیا شروع شد و مارک و ژاکوب هم از غارهای جنولان به سوی ملبورن بازگشتند. یک روز بعد، در 600 کیلومتری جنوب شهر وانگاراتا، آنها نیز از هم جدا شدند.
نقشه سفر خانواده تروپ که حدود یک هفته طول کشید و در آن اعضای خانواده تروپ مسافتی بیش از 1,600 کیلومتر را پیمودند. ژاکوب به دلایل نامعلومی دوباره به سمت شمال حرکت کرد و چند روز بعد در 350 کیلومتری شهر یاس در حالتی کاملا آشفته در خیابانها پیدا شد. او در آنجا به بیمارستان منتقل و بعدا به گولبرن برده شد تا همراهبا دخترش، ریانا باشد. در آنجا، درمانهای روانی هر دو ادامه پیدا کرد. مارک در وانگاراتا ماند. او پس از اینکه به طرز خطرناکی از ماشین یک زوج سبقت گرفت، با پژوی الا از مهلکه گریخت. پلیس نیز تحقیقات متعددی در این شهر انجام داد. در سالیوان، محل زندگی خانواده، میچل و الا در مقابل دوربین شبکههای تلویزیونی محلی حاضر شدند و اظهار داشتند که با سوءظنهای شدید والدین خود گمراه شده بودند. آخرین قطعهی این پازل غیر معمول هم چند روز بعد حل شد. مارک تروپ در نزدیکی فرودگاه وانگاراتا دیده شد و پس از بازجویی پلیس دستگیر شد. او بعدها بیانیهای منتشر کرد و از صدمات و نگرانیهای ناشی از حوادث اخیر از مردم استرالیا عذرخواهی کرد. پلیس اعتقاد ندارد که هیچگونه تهدید واقعی برای خانواده او در میان بوده باشد. یک مامور پلیس از شهر سالیوان گفت که این عجیبترین پروندهای بوده که طی30 سال خدمتش مشاهده کرده است. سرگروهبان مارک نایت که با خانواده تروپ آشنایی نزدیکی داشت، گفت که آنها هیچگونه مشکل سلامت روانی نداشتهاند و شواهدی از مصرف مواد مخدر نیز در هیچکدام مشاهده نشد. با وجود برخی نظریهپردازیهای کاربران شبکههای اجتماعی، این خانواده هیچ بدهی مالی نداشتند و به هیچ گروه و فرقه مذهبی نیز تعلق نداشتند. متأسفانه بیشتر آنچه روانشناسان و پژوهشگران از روانپریشی مشترک میدانند، از پروندههای پزشکی و برخی اوقات گزارشهای رسانهها است. بررسی این اختلال روانی به شیوهای قابل کنترل بسیار دشوار است و معمولا نمونههای آزمایشی کمی در دسترس هستند. بنابراین، روانپزشکان اطلاعات کمی در مورد نحوهی سرایت و درمان این اختلال روانی نادر دراختیار دارند؛ بااینحال، روانپریشی مشترک راه خود را به فرهنگ عامه پیدا کرده و در مجموعههای تلویزیونی مانند، «ذهنهای جنایتکار (Criminal Minds)» ، «قانون و نظم (Law & Order)» ، «پروندههای ایکس (The X-Files)» و حتی فیلمهای سینمایی مانند «جدا گشته (Apart)» ، بدان توجه شده است.
http://www.PoliticalMarketing.ir/fa/News/69737/با-10-مورد-از-عجیبترین-اختلالات-روانی-آشنا-شوید-(بخش-دوم)