سیاست و بازاریابی
شمه اى از اخلاق و صفات و كرامات امام سجاد عليه السلام
دوشنبه 27 آبان 1392 - 2:01:46 PM
راسخون
ابن طلحه در مناقب خويش مى گويد: (1) آن حضرت يعنى ، زين العابدين ، سرآمد پارسايان ، سرور پرهيزگاران و رهبر مؤ منان است . نشان او گواهى مى دهد كه از دودمان رسول خدا صلى اللّه عليه و اله است و جهتگيرى او، مقام قريش را در پيشگاه خدا ثابت مى كند و پينه بستن مواضع سجده اش ‍ فزونى نماز و تهجدش را به ثبوت مى رساند و رو بر تافتنش از متاع دنيا، بيانگر زهد او در دنياست . او از پستان تقوا به وفور نوشيد تا سرآمد شد و انوار تاءييد الهى بر او تابيدن گرفت و بدان وسيله هدايت لازم را يافت . اذكار و اوراد عبادت همدم او بود و او با اين اذكار انس گرفت ، وظايف بندگى و طاعت خدا هم پيمان او گرديد و آن حضرت به زيور طاعت آراسته گشت . چه بسيار شبهايى را كه براى پيمودن راه آخرت بيدار خوابى كشيد و تشنگى روزهاى گرم تابستان را در طول اين سفر راهنماى خود ساخت ، امور خارق عادت و كراماتى داشت كه مردمان به چشم ديدند كه در آثار متواتره ثبت است و گواهى مى دهد كه وى در زمره بزرگوارانى است كه پادشاهان جهان آخرتند. امام سجاد عليه السلام ، القاب زيادى دارد كه تمامى آنها بر آن حضرت اطلاق مى شود. مشهورترين آنها عبارتند: از (( زين العابدين ، سيد العابدين ، زكى ، امين و ذوالثفنات . )) بعضى گفته اند علت ملقب بودن آن حضرت به زين العابدين آن است كه شبى ميان محراب عبادت به حال قيام در تهجد بود، شيطان به صورت اژدهايى نمودار شد تا او را از عبادتش ‍ باز دارد امّا آن حضرت اعتنايى به او نكرد. اژدها نزديك شد و شست پايش ‍ را به دهان گرفت باز هم توجهى نكرد، او را آزرد ولى آن حضرت نمازش را نشكست . چون از نماز فارغ شد خداوند حقيقت را بر او آشكار ساخت و دانست كه او شيطان است ، او را ناسزا گفت و لطمه زد و فرمود: دور شو اى ملعون ! شيطان رفت و آن حضرت به ذكر خويش ادامه داد. آنگاه از گوينده اى ناپيدا ندايى شنيد كه ، سه مرتبه خطاب به او گفت : تو زين العابدين ! اين كلمه به زبانها افتاد و به عنوان لقبى براى آن حضرت مشهور شد.(2) امّا مناقب ، امتيازات و صفات امام عليه السلام فراوان است.  از جمله آن است كه وقتى براى نماز وضو مى گرفت ، رنگ چهره اش زرد مى شد، اطرافيانش مى پرسيدند: اين چه عاداتى است كه در وقت وضو شما داريد؟ مى فرمود: آيا مى دانيد كه در مقابل چه كسى مى خواهم بايستم ؟از آن جمله است وقتى كه راه مى رفت ، دستهايش را جلو و عقب نمى برد و آنها را حركت نمى داد و از آرامش و فروتنى خاصى برخوردار بود. وقتى كه براى نماز مى ايستاد، بدنش مى لرزيد و در پاسخ كسانى كه از علت لرزش ‍ مى پرسيدند، مى فرمود: مى خواهم در حضور پروردگارم بايستم و با او مناجات كنم ، از اين رو بدنم مى لرزد، روزى در حال نماز بود كه آتش سوزى اتفاق افتاد و خانه آتش گرفت ، ديگران مى گفتند: يابن رسول اللّه ! يابن رسول اللّه ! آتش ! آتش ! امّا وى سرش را از سجده بلند نكرد تا اين كه آتش خاموش ‍ شد. عرض كردند: چه باعث شد كه به آتش توجه نفرموديد؟ فرمود: آتش ‍ دوزخ . از آن جمله است داستانى كه سفيان نقل كرده و مى گويد: مردى خدمت على بن حسين عليه السلام رسيد، عرض كرد: فلانى تو را بد گفت و به شما تعرض كرد. فرمود: مرا نزد او ببر. همراه آن حضرت رفت با اين تصور كه وى مى خواهد انتقام بگيرد، همين كه نزد آن مرد آمد فرمود: فلانى اگر گفته هاى تو درباره من حق است خدا از من بگذرد و اگر درباره من ناحق است خدا از گناه تو بگذرد.(3) بين آن حضرت و عموزاده اش حسن بن حسن عليه السلام اختلاف جزئى پيش آمد. حسن خدمت على بن حسين عليه السلام رسيد در حالى كه آن حضرت با اصحابش در مسجد بود، وى از گفتن آنچه باعث ناراحتى او شد فرو گذار نكرد، در حالى كه آن حضرت ساكت بود تا اين كه حسن برگشت . همين كه شب فرا رسيد، در خانه او آمد و در زد، حسن بيرون آمد، على بن حسين عليه السلام فرمود: اگر آنچه گفتى راست بود خدا مرا بيامرزد و اگر دروغ بود خدا تو را بيامرزد و درود و رحمت خدا بر تو باد! آنگاه برگشت ، حسن دنبال او آمد و همچنان پشت سر آن حضرت مى رفت و مى گريست تا اين كه دل امام عليه السلام به حال او سوخت ، حسن عرض كرد: به خدا سوگند بعد از اين كارى كه باعث رنجش تو شود انجام نخواهم داد. امام عليه السلام فرمود: از آنچه درباره من گفته بودى تو را بخشيدم .(4) از جمله ، وقتى كه على بن حسين عليه السلام از دنيا رفت فهميدند كه آن حضرت صد خانواده از اهل مدينه را غذا مى داده و شخصا نيازمنديهاى آنها را مى برده و به آنها مى رسانده است .(5) محمّد بن اسحاق مى گويد: گروهى از مردم مدينه بودند كه امرار معاش ‍ مى كردند و نمى دانستند كه زندگيشان از كجا تاءمين مى شود. امّا وقتى كه على بن حسين عليه السلام از دنيا رفت ديدند آن كه هر شب به سراغ آنها مى آمد، نيامد.(6) ابوحمزه ثمالى مى گويد: زين العابدين عليه السلام شب هنگام ، انبانى از نان بر پشتش حمل مى كرد و به مستمندان صدقه مى داد و مى فرمود: صدقه پنهانى ، آتش خشم پروردگار را فرو مى نشاند.(7) وقتى كه امام عليه السلام از دنيا رفت به هنگام غسل دادن ، حاضران آثارى را در پشت آن حضرت ديدند پرسيدند: اينها چيست ؟ گفته شد: امام عليه السلام خود شبانه انبان آرد بر دوش مى گرفت و دور از انظار مردم به در خانه فقراى مدينه مى رساند (اينها آثار آن انبانهاست .)(8) ابن عايشه مى گويد: از مردم مدينه شنيدم كه مى گفتند: صدقه نهانى را از دست نداديم مگر وقتى كه على بن حسين عليه السلام از دنيا رفت .(9) سفيان مى گويد: على بن حسن عليه السلام آهنگ رفتن سفر حج را داشت سكينه بنت الحسين عليه السلام خواهر آن حضرت ، توشه راهى با هزينه هزار درهم برايش فراهم كرد وقتى كه امام عليه السلام پشت حرّه بود، توشه را به نزد او فرستاد. امام عليه السلام تمام آنها را بين مستمندان تقسيم كرد.(10) مردى به سعيد بن مسيب گفت : مردى را پرهيزگارتر از فلان كس - مردى را نام برد - نديده ام . سعيد پرسيد: تو على بن حسين عليه السلام را نديده اى ؟ گفت : نه ، گفت : من كسى را پرهيزگارتر از او نديده ام . زهرى مى گويد: هيچ فرد هاشمى را برتر از على بن حسين عليه السلام نديدم .(11) ابوحازم نيز چنين گفته است : هيچ فرد هاشمى را برتر از على بن حسين عليه السلام و هيچ كسى را فقيه تر از او نديده ام .(12) طاووس مى گويد: على بن حسين عليه السلام را در حجر اسماعيل به حال سجده ديدم ، با خود گفتم : مرد صالحى از خاندان پاك است بايد گوش ‍ بدهم ببينم چه مى گويد، پس گوش فرا دادم ، شنيدم كه مى گفت : ((خدايا بنده ات در آستانه تو، مسكينت در پيشگاه تو، گدايت بر در خانه تو، نيازمندت بر درگاه تو ايستاده است .)) به خدا سوگند در هيچ گرفتاريى با اين عبارات خدا را نخواندم مگر اين كه خداوند گرفتارى ام را بر طرف كرد.(13) امام سجاد عليه السلام در هر شب و روز هزار ركعت نماز مى خواند و وقتى صبح مى شد بى هوش مى افتاد و (از ضعف جسمى ) چنان بود كه وزش باد همانند خوشه گندمى وى را (از سمتى به سمتى ) حركت مى داد.(14) روزى آن حضرت در بيرون از منزل بود، مردى او را ديد و دشنامش داد. غلامان و خدمتكاران به او حمله بردند، على بن حسين عليه السلام فرمود: آرام بايستد و كارى به او نداشته باشيد. سپس رو به آن مرد كرد و فرمود: آنچه را خداوند از امور ما بر تو پنهان داشته بيشتر از آن است كه تو مى دانى . آيا حاجتى از ما دارى كه تو را يارى كنيم ؟ آن مرد شرم كرد، على بن حسين عليه السلام عبايى را كه بر دوشت داشت روى شانه او انداخت و دستور داد تا ده هزار درهم به او دادند. از آن پس ، همواره آن مرد مى گفت : گواهى مى دهم كه تو از اولاد پيامبرانى .(15) روزى جمعى از مردم در خانه آن حضرت مهمان بودند؛ به خدمتگزار دستور دادند كه بشتابد و مقدارى گوشت در تنور بريان كند. خدمتگزار با عجله آن را مى آورد، كه سيخهاى كباب از دستش افتاد و به سر بچه اى از امام عليه السلام كه زير پله بود، اصابت كرد و سبب مرگ او شد. امام عليه السلام رو به آن غلام كه سرگردان و نگران بود كرد و فرمود: تو آزادى زيرا تو از روى عمد اين كار را نكردى . آنگاه پيكر پسرش را تجهيز و دفن فرمود.(16) روزى امام عليه السلام بر محمّد بن اسامة بن زيد كه بيمار بود، وارد شد. محمّد شروع به گريه كرد، على بن حسين عليه السلام فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد: وامى دارم ، فرمود: چقدر وام دارى ؟ عرض كرد: پانزده هزار دينار. على بن حسين عليه السلام فرمود: بر عهده من كه بپردازم ، و از طرف او قبول كرد.(17) فصل : در (( كشف الغمه )) (18) از سعيد بن كلثوم نقل شده كه مى گويد: نزد امام صادق ، جعفر بن محمّد عليه السلام بودم . نام اميرالمؤ منين ، على بن ابى طالب عليه السلام را بر زبان آورد و آن حضرت را بسيار ستود، و بدانچه شايسته بود وصف كرد. سپس فرمود: ((به خدا سوگند، على بن ابى طالب عليه السلام هرگز از دنيا حرامى را نخورد تا وقتى كه از دنيا رفت و هيچ گاه در برابر دو امر رضاى خدا را جلب نكرد، مگر اين كه به خاطر دينش آن را كه دشوارتر بود برگزيد و هيچ پيشامدى براى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نشد مگر به دليل اعتماد به او، او را طلبيد و هيچ كس از اين امت تاب عمل رسول خدا صلى اللّه عليه و اله را جز او نداشت و اگر مى بايست كارى را بمانند مردى انجام دهد كه در يك طرف او بهشت قرار دارد و در طرف ديگر آتش دوزخ ، او اميدوار به پاداش اين و هراسناك از مجازات آن بود و از مالى كه با عرق چين و دسترنج خود، فراهم كرده بود هزار برده را در راه رضاى خداى عزوجل و به خاطر نجات از آتش دوزخ آزاد كرد، در حالى كه قوت خانواده اش از روغن زيتون ، سركه و خرماى خشك بود و لباسش ‍ چيزى جز كرباس نبود و هرگاه چيزى از آبستن دستش زياد مى آمد، قيچى مى طلبيد و آن را قيچى مى كرد. و از فرزندان و اهل بيتش هيچ كس در لباس ‍ پوشيدن و فقاهت بيشتر از على بن حسين عليه السلام به او شباهت نداشت . روزى پسرش ، امام باقر عليه السلام بر آن حضرت وارد شد در حالى كه از عبادت به حدى رسيده بود كه هيچ كس به پاى او نمى رسيد، ديد رنگ پدرش از بيدار خوابى زرد و چشمها از گريه رنجور شده و پيشانى (در اثر سجده ) زخم ، و بينى اش آزرده گشته است و از بس كه در قيام نماز ايستاده ، ساقها و پاها ورم كرده است . امام باقر عليه السلام مى گويد: وقتى كه پدرم را به آن حال ديدم نتوانستم جلو گريه را بگيرم ، دلم به حال او سوخت و گريستم و او از حالت تفكر به در آمد و توجهى به طرف من كرد، پس خوشامد گويى فرمود: پسرم يكى از آن كتابهايى را كه عبادت على بن ابى طالب در آن آمده است به من بده كتاب را آوردم ، اندكى از آن را قرائت كرد سپس بابى قرارى و تاءثر آن را كنارى گذاشت ، فرمود: چه كسى را ياراى عبادت على بن ابى طالب عليه السلام است ؟! از ابراهيم بن على به نقل از پدرش آمده است كه مى گويد: با على بن حسين عليه السلام سفر حج مى رفتيم . شتر آن حضرت كند حركت كند، امام عليه السلام با چوب دستى اش اشاره اى به شتر كرد و سپس فرمود: آه ، آه ، اگر جزائى در كار نمى برد! - اين جمله را گفت - و دستش را عقب كشيد.(19) و با همان اسناد، مى گويد: على بن حسين عليه السلام پياده راهى مكه شد و بيست روز از مدينه تا مكه ، پياده رفت .(20) از زرارة بن اعين نقل شده كه مى گويد: شنيدم سؤ ال كننده اى در دل شب مى گويد: كجايند پارسايان در دنيا و دلبستگان به آخرت ؟ سروش غيبى از طرف بقيع ندا داد: - صدايش را مى شنيد، ولى شخص او را نمى ديد - آن كسى على بن حسين عليه السلام است .(21) كنيزى آب مى ريخت تا آن حضرت وضو بگيرد، چرت زد، ظرف آب از دستش افتاد و سر مبارك را زخمى ساخت ، امام عليه السلام سر بلند كرد، كنيز عرض كرد: خداى تعالى مى فرمايد: (( و الكاظمين الغيظ )) ، فرمود: من خشم خود را فرو خوردم . عرض كرد: (( و العافين عن الناس ، )) فرمود: خداوند از تو بگذرد! عرض كرد: (( واللّه يحب المحسنين ، )) فرمود: برو، تو در راه خدا آزادى .(22) نقل شده كه دوبار غلامش را صدا زد و او جواب نداد و در نوبت سوم كه صدا زد، جواب داد، فرمود: پسرم آيا صداى مرا نشنيدى ؟ گفت : چرا شنيدم ، فرمود: پس چرا جواب ندادى ؟ عرض كرد: چون از طرف تو در امان بودم ، فرمود: سپاس خداى را كه غلامم را از ناحيه من در امان قرار داده است .(23) از عبداللّه بن عطا نقل كرده اند كه مى گويد: يكى از غلامان على بن حسين عليه السلام گناهى مرتكب شد كه بايد مجازات مى شد. امام عليه السلام تازيانه را برداشت و فرمود: (( قل للذين آمنوا يغفروا للذين لايرجون ايام اللّه . )) (24) غلام عرض كرد: من آن طور نيستم بلكه به رحمت خداوند اميدوارم و از عذاب او بيم دارم . امام عليه السلام با شنيدن اين سخن ، تازيانه را انداخت و فرمود: تو آزادى .(25) مردى نسبت به على بن حسين عليه السلام جسارتى كرد. حضرت چنان وانمود كرد كه نشنيده است . آن مرد گفت : با تو هستم ! على بن حسين عليه السلام فرمود: و من از تو چشم پوشى كردم .(26) پسرش به چاه افتاد. مردم مدينه تا وقتى كه او را از چاه در آوردند، نگران و مشوش بودند امّا آن حضرت در محراب عبادت همچنان مشغول نماز بود. از علت پرسيدند، فرمود: من متوجه نشدم زيرا با پروردگار بزرگ مناجات مى كردم .(27) آن حضرت پسر عمويى داشت ، امام عليه السلام شب هنگام به طور ناشناس مى آمد و مبلغى پول به او مى داد ولى او مى گفت : على بن حسين عليه السلام به ما نمى رسد، خدا او را از طرف من جزاى خير ندهد! امام عليه السلام حرف او را مى شنيد، تحمل و صبر مى نمود و خود را به او معرفى نمى كرد، وقتى كه امام عليه السلام از دنيا رفت و پول نرسيد، دانست كه كسى كه هر شب مى آمد و كمك مى كرد على بن حسين عليه السلام بوده از اين رو كنار قبر وى آمد و بر او گريه كرد.(28) به آن حضرت ، ابن الخيرتين مى گفتند، به اين دليل كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرموده است : ((همانا از بندگان خدا دو طايفه بهترين ها هستند)) منظور آن كه بهترين طايفه از عرب ، قريش و از عجم ايرانيان هستند، و مادر امام عليه السلام دخترى كسرى بود.(29) از آن حضرت پرسيدند: چگونه صبح كرديد؟ فرمود: ((ما به خاطر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بيمناكيم در حالى كه تمام مردم مسلمان به وسيله او در امانند.))(30) به امام عليه السلام عرض كردند: چرا وقتى كه مسافرت مى كنيد، نام و نسب خودتان را از همسفران پنهان مى داريد؟ فرمود: من دوست ندارم كسى به خاطر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به من چيزى بدهد كه من نظير آن را به او نداده باشم .(31) شخصى به مردى از آن زبير سخن ناسزايى گفت ، زبير صورتش را از او برگرداند، سپس سخن به درازا كشيد و زبيرى به على بن حسين عليه السلام دشنام داد، امام عليه السلام اعتنايى نكرد و پاسخ نداد، زبيرى پرسيد: چرا جواب مرا نداديد؟ فرمود: به همان دليل كه شما جواب آن مرد را نداديد.(32) يكى از پسران آن حضرت از دنيا رفت . كسى بى تابى امام را نديد. علت آن را پرسيدند، فرمود: كارى است كه ما انتظار آن را داشتيم اكنون كه پيش آمده نبايد ناراضى باشيم .(33) طاووس (يمانى ) مى گويد: در مسجد الحرام مردى را ديدم كه زير ناودان نماز مى خواند و دعا مى كند و در حال دعا مى گريد. وقتى از نماز فارغ شد، نزد او آمدم ، ديدم على بن حسين عليه السلام است . عرض كردم : يابن رسول اللّه ! من شما را در آن حالت ديدم در حالى كه شما سه امتياز داريد كه من اميدوارم خوفى بر شما نباشد، يكى اين كه شما پسر پيغمبر خداييد؛ دوم شفاعت جدتان و سوم رحمت خدا را داريد. فرمود: ((طاووس ! امّا اين كه من پسر پيغمبرم باعث ايمنى من نمى شود زيرا من اين سخن خداى تعالى را شنيده ام كه مى فرمايد: (( فلا انساب بينهم يومئذ )) (34) و امّا شفاعت جدم نيز مرا ايمن نمى سازد زيرا خداى تعالى مى فرمايد: (( و لا يشفعون الا لمن ارتضى . )) (35) و امّا رحمت خداوند مى فرمايد: (( ان رحمة اللّه قريب من المحسنين . )) (36) و من نمى دانم كه نيكوكار هستم يا نه )).(37) فصل : امّا كرامات آن حضرت ، در (( كشف الغمه )) از كتاب (( الدلائل )) تاءليف ابوالعباس عبداللّه بن جعفر حميرى نقل كرده ، و در دلائل مى گويد: ابو محمّد على بن حسين عليه السلام در مسافرتى غذا ميل مى كرد و در نزد او مردى بود، ناگهان آهويى پيدا شد كه در گوشه اى به دنبال غذا مى گشت . مسافران كنار سفره ها در آن جا غذا مى خوردند. على بن حسين عليه السلام (38) - رو به آن حيوان كرد - و فرمود: نزديك شو و غذا بخور، تو در امانى ! آهو نزديك شد و آمد و مشغول خوردن از غذاى سفره شد. آن مردى كه هم خوراك امام عليه السلام بود از جا برخاست و با سنگ ريزه اى به پشت آهو زد، آهو رم كرد و رفت . على بن حسين عليه السلام رو به آن مرد كرد و فرمود: تو پيمانى را كه با من داشتى شكستى ؛ هرگز با تو سخن نخواهم گفت . در همان كتاب از قول امام باقر عليه السلام نقل كرده كه مى گويد: ((پدرم به قصد (مزرعه اى كه داشت ) از شهر بيرون شد و همراه ما جمعى از غلامان و ديگر مردم بودند. پس سفره گسترده شد تا غذا بخوريم . آهويى آمد، به امام عليه السلام نزديك شد، فرمود: اى آهو! من على بن حسينم و مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله است ، بيا غذا بخور، آهو آمد به مقدارى كه خدا خواسته بود با آنها غذا خورد سپس فاصله گرفت ، يكى از غلامان عرض كرد: آهو را نزد ما برگردانيد. فرمود: به شرط آن كه پيمان شكنى نكنيد، عرض كردند: پيمان نمى شكنيم . پس رو به آهو كرد و فرمود: اى آهو من على بن حسين بن على بن ابى طالبم و مادرم فاطمه دختر رسول خداست ؛ بيا غذا بخور و تو در پيمان من و در امانى . آهو آمد تا كنار سفره ايستاد با آنها غذا مى خورد. پس مردى از اهل مجلس دستش را روى پشت آهو گذاشت آهو رم كرد. على بن حسين عليه السلام فرمود: تو پيمان شكنى كردى ، هرگز با تو صحبت نخواهم كرد.(39) شتر آن حضرت ميان كوه هاى رضوى از راه رفتن باز ايستاد. امام عليه السلام شتر را خوابانيد سپس تازيانه و چوبدستى را به او نشان داد و مى فرمود: راه مى روى با اينها را به كار ببرم ! شتر به راه افتاد و بعد از آن تنبلى نكرد.(40) در همان كتاب با اسناد نقل كرده و مى گويد: در آن ميان كه على بن حسين عليه السلام با اصحابش نشسته بود ناگاه آهويى از سمت بيابان آمد و در مقابل آن حضرت ايستاد، و دمش را حركت مى داد و همهمه مى كرد. يكى از اصحاب پرسيد: يابن رسول اللّه اين آهو چه مى گويد؟ فرمود: او معتقد است كه فلان شخص قرشى ، ديروز نوزادش را گرفته است در حالى كه هنوز هيچ شير به او نداده است . در دل يكى از حاضران ترديدى پيدا شد. پس ‍ على بن حسين عليه السلام كسى را به دنبال مرد قرشى فرستاد كه او را آورد. امام عليه السلام فرمود: چه شده كه اين آهو از تو شكايت دارد؟ عرض كرد: چه مى گويد؟ فرمود: مى گويد: تو ديروز در فلان ساعت نوزادش را گرفته اى و او را از آن وقتى كه گرفته اى شير نداده اى . و از من خواست كه دنبال تو بفرستم و از تو بخواهم تا نوزادش را نزد او بفرستى ؛ شير بدهد و دوباره به تو برگرداند. آن مرد گفت : به خدايى كه محمّد را به حق مبعوث كرده او راست گفته است . فرمود: بنابراين بفرست تا نوزادش را بياورند. آوردند - راوى گويد - وقتى كه بچه آهو را آوردند، سپس شيرش داد. آنگاه على بن حسين عليه السلام رو به آن مرد كرد و فرمود: به حقى كه بر تو دارم او را به من ببخش ، آن مرد، بچه آهو را به امام عليه السلام بخشيد، و امام على بن حسين عليه السلام نيز او را به مادرش داد و با زبان آن حيوان سخنى گفت ، آهو همهمه اى كرد و دمى تكان داد و رفت و نوزادش نيز با او رفت . اصحاب پرسيدند: يابن رسول اللّه ، آهو وقت رفتن چه گفت ؟ فرمود: براى شما دعا كرد و جزاى خير مساءلت نمود.(41) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: ((چون شب رحلت على بن حسين عليه السلام فرا رسيد، به پسرش امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: پسرم مرا وضو بده حضرت باقر فرمود: من برخاست ، آبى آوردم ، فرمود: اين آب خوب نيست چون چيزى داخل آن مرده است ، امام باقر مى گويد: چراغى آوردم ديدم موش مرده اى داخل آب است . آب ديگرى آوردم وضو گرفت . آنگاه فرمود: پسرم امشب من از دنيا مى روم (بعد وصايايى كرد، از جمله ) درباره شترش سفارش كرد كه مهار او را برگيرند و علف براى او فراهم نمايند. (همينكه امام عليه السلام از دنيا رفت و تجهيز شد) شتر را آزاد گذاشتند امّا او درنگ نكرد، بلافاصله بيرون شد آمد كنار قبر آن حضرت ، جلو گردنش را روى قبر نهاد و افسرده بود و از چشمانش اشك مى باريد. خدمت امام محمّد بن على عليه السلام آمدند عرض كردند: شتر بيرون رفته است ، امام عليه السلام نزد شتر آمد و فرمود: خداوند در تو بركت دهد! برخيز، امّا شتر از جا برنخاست ، فرمود: او را به حال خود رها كنيد كه او زندگى را ترك گفته است ، و جز سه روز نگذشته بود كه مرد)).(42) مى فرمايد: ((وقتى كه امام سجاد عليه السلام با آن شتر از مدينه راهى مكه مى شد، تازيانه را به بار شتر مى آويخت و تا وقتى كه وارد مدينه مى شد، شتر را نمى زد.))(43) از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه مى فرمايد: ((وقتى كه حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد، محمّد بن حنفيه نزد على بن حسين عليه السلام آمد، عرض كرد: برادر زاده ، من عموى توام و برادر پدرى پدرت مى باشم و عمرم از تو بيشتر است ، پس من به امامت و وصايت سزاوارترم ، بنابراين اسلحه رسول خدا را به من بده ، على بن حسين عليه السلام فرمود: عمو از خدا بپرهيز و چيزى را كه حق تو نيست مطالبه نكن كه من مى ترسم عمرت كوتاه شود و زندگى ات به هم بخورد. محمّد بن حنفيه گفت : من به اين امر از تو سزاوارترم ، على بن حسين عليه السلام فرمود: عموجان آيا حاضرى پيش حاكمى برويم تا بين ما حكم كند؟ عرض كرد: كدام حاكم ؟ امام فرمود: حجرالاسود. امام باقر مى فرمايد: نزد حجرالاسود رفتند وقتى كه آنجا ايستادند، فرمود: عمو تو كه حقت را مى خواهى سخن بگو! محمّد بن حنفيه سخن گفت امّا جوابى نشنيد. امام باقر عليه السلام مى گويد: آنگاه على بن حسين عليه السلام دستش را روى حجرالاسود گذاشت و فرمود: (( اللهم انى اسئلك باسمك المكتوب فى سرادق البهاء و اساءلك باسمك المكتوب فى سرادق الجلال و اساءلك باسمك المكتوب فى سرادق السلطان و اساءلك باسمك المكتوب فى سرادق العظمة و اساءلك باسمك المكتوب فى سرادق القوة و اساءلك باسمك المكتوب فى سرادق السرائر و اساءلك باسمك الفالق الخبير البصير، رب الملائكة الثمانية و رب جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و رب محمّد خاتم النبيين لما اءنطقت هذا الحجر بلسان عربى فصيح يخبر لمن الامامة و الوصية بعد الحسين بن على عليه السلام . )) (امام باقر عليه السلام فرمود:) آنگاه على بن حسين عليه السلام به طرف حجرالاسود آمد و فرمود: تو را به حق آن كه پيمانهاى بندگان را در تو قرار داد و همچنين گواهى بر كسانى كه حق تو را ادا كردند، مى خواهم كه خبر دهى ، امامت و وصايت پس از حسين بن على عليه السلام از آن كيست ؟ - مى فرمايد - حجرالاسود بشدت تكان خورد و طورى كه نزديك بود از جا كنده شود و به زبان عربى آشكار و فصيح سخن گفت : يا محمّد بن حنفيه ! تسليم باش ، تسليم باش ، كه امامت و و صيت پس ‍ از حسين بن على عليه السلام متعلق به على بن حسين است . امام باقرعليه السلام مى فرمايد: محمّد بن حنفيه با شنيدن اين سخن برگشت در حالى كه مى گفت : پدرم فداى على بن حسين عليه السلام باد.))(44) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام نقل شده است : ((كه در طواف دست مردى و زنى به حجرالا سود چسبيد و هر كدام كوشيد تا دستش را جدا كند نتوانست مردم گفتند: دستها را ببريد! - امام صادق عليه السلام فرمود: - ناگهان على بن حسين عليه السلام وارد شد، مردم خوشحال شدند، همين كه جريان آن مرد و زن را دانست ، جلو آمد دست روى دست آنها گذاشت ، دستها گشوده از هم جدا شدند.))(45) در همان كتاب به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: ((وقتى عبدالملك بن مروان زمام خلافت را به دست گرفت به حجاج بن يوسف نوشت : (( بسم اللّه الرحمن الرحيم )) از عبدالملك بن مروان ، اميرالمؤ منين به حجاج بن يوسف ، بارى ، توجه كن ، خون اولاد عبدالمطلب را محفوظ بدار و از ريختن خون ايشان دورى كن زيرا من ديدم فرزندان ابوسفيان بر ريختن خون ايشان اصرار داشتند و زيرا درنگ نكردند و السلام . امام صادق عليه السلام مى فرمايد: نامه را مخفيانه فرستاد، با وجود اين به على بن حسين عليه السلام در همان ساعتى كه نامه را نوشت و نزد حجاج فرستاد، خبر دادند و گفتند كه عبدالملك به حجاج چنين و چنان نوشته است و خداوند به پاس آن ، سلطنت او را برقرار و مدت حكومت او را افزايش داده است ! امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پس على بن حسين عليه السلام نوشت : (( بسم اللّه الرحمن الرحيم )) از على بن حسين عليه السلام به عبدالملك بن مروان اميرالمؤ منين ! بارى تو در فلان روز و فلان ساعت از ماه فلان ، چنين و چنان نوشتى ، همانا رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به من خبر داد كه خدا اين عمل تو را پاس داشت و پادشاهى تو را استوار و مدت سلطنت را افزون كرد. امام عليه السلام نامه را بست و مهر كرد و به وسيله غلامش سوار بر شتر آن حضرت فرستاد و دستور داد كه در ساعت ورودش نامه را به عبدالملك برساند. غلام وقتى كه وارد شد نامه را به او داد، عبدالملك به تاريخ نامه نگاه كرد ديد مطابق همان ساعتى است كه به حجاج نامه نوشته است و در صدق گفتار على بن حسين عليه السلام ترديدى نكرد و سخت شادمان شد و براى على بن حسين عليه السلام به پاداش نامه شادى بخشش به سنگينى بار شتر درهم فرستاد.))(46) از منهال بن عمرو نقل شده كه مى گويد: سفر حج رفتم و به خدمت على بن حسين عليه السلام رسيدم ، فرمود: منهال ، حرملة بن كاهل اسدى چه مى كند؟ گفتم : وقت آمدنم از كوفه زنده بود. مى گويد: امام عليه السلام دستش را بلند كرد و گفت : خدايا سوزش آهن را به او بچشان خدايا سوزش ‍ آتش را به او بچشان ! منهال مى گويد: به كوفه برگشتم ، مختار بن ابى عبيده كه از دوستان من بود در آن جا قيام كرده بود، بر مركبم سوار شدم تا بروم و بر او سلامى بدهم ديدم مركبش را خواست و سوار شد، من هم سوار مركبم شدم آمد تا كنار شهر كوفه و مثل كسى كه منتظر چيزى باشد، به انتظار ايستاد معلوم شد دنبال حرملة بن كاهل فرستاده است حرمله را آوردند، گفت : سپاس خداى را كه مرا بر تو مسلط كرد! آنگاه جلاد را خواست و گفت : دستهايش را جدا كن ! جدا كرد. سپس گفت : پاهايش را جدا كن ؛ جدا كرد، آنگاه گفت : آتش بياوريد! پشته اى نى آوردند و حرمله را داخل آن گذاشتند. سپس آتش بر افروختند تا سوخت . گفتم : (( سبحان اللّه ، سبحان اللّه ، )) مختار نگاهى به من كرد و گفت : چرا (( سبحان اللّه عليه السلام گفتى ؟ گفتم : خدمت على بن حسين عليه السلام رسيدم ؛ از حرمله پرسيد؛ به اطلاع ايشان رساندم كه وقت بيرون آمدنم از كوفه زنده بود، دستهايش را بلند كرد و گفت : خدايا حرارت آهن و آتش را به او بچشان مختار گفت : خدا را خدا را، آيا تو، خود شنيدى كه على بن حسين اين سخن را گفت ؟ گفتم : خدا را خدا را كه من خود از آن حضرت شنيدم كه چنين مى گفت . مختار با شنيدن اين سخن از مركب پياده شد و دو ركعت نماز خواند و طول داد سپس سجده اى طولانى كرد و آنگاه سر از سجده برداشت و رفت و من هم با او رفتم تا به در منزل من رسيد. گفتم : اگر به من لطف داريد فرود آييد و نزد ما نهار ميل كنيد، گفت : منهال ! تو به من خبر دادى كه على بن حسين عليه السلام سه چيز از خدا خواست و هر سه را خداوند به دست من به اجابت رساند، آن وقت از من مى خواهى كه نزد تو غذا بخورم ، امروز، روزى است كه بايد به خاطر توفيقى كه خداوند به من داده روزه شكر بگيرم .(47) از كتاب (( مناقب ابن طلحه )) (48) به نقل از ابن شهاب زهرى آورده اند كه گفت : روزى كه عبدالملك بن مروان على بن حسين را از مدينه به شام مى برد، ديدم او را به آهن گرانى بسته اند و جمعى از نگهبانان را بر او گمارده اند. من از ايشان اجازه خواستم تا خدمت آن حضرت برسم و سلامى بدهم و خداحافظى كنم . اجازه دادند، من وارد شدم در حالى كه آن حضرت ميان خيمه اى دست و پايش را به غل و زنجير بسته بودند. گريه كردم و گفتم : مولاى من ، دوست داشتم كه من به جاى شما بودم و شما سالم بوديد، فرمود: زهرى ! آيا تو گمان مى كنى كه من در شرايطى هستم كه مى بينى و غل و زنجير در گردنم مرا مى آزارد؟ بدان كه اگر من نمى خواستم چنين نمى شد و از طرفى اگر به تو و امثال تو اندوهى برسد بايد به ياد عذاب الهى باشيد! پس از گفتن اين سخنان ، دست و پايش را از غل و زنجير در آورد. سپس فرمود: زهرى ! من همراه ايشان از دو منزلى مدينه تجاوز نخواهم كرد. (زهرى مى گويد:) بيش از چهار شب نگذشته بود كه نگهبانان آن حضرت به مدينه برگشتند و او را جستجو مى كردند ولى نيافتند و من خود از جمله كسانى بودم كه از ايشان راجع به آن حضرت پرسيدم . در پاسخ من گفتند: ما مواظب او بوديم ، وقتى كه او فرود آمد، ما در اطرافش ‍ بوديم نخوابيديم ؛ مراقب او بوديم همين كه صبح شد ديديم جز يك كنده و زنجير چيزى ميان كجاوه آن حضرت نيست ! زهرى مى گويد: پس از آن من نزد عبدالملك بن مروان رفتم . او درباره على بن حسين عليه السلام از من پرسيد، من جريان را گفتم . عبدالملك گفت : روزى كه ماءموران من او را گم كرده بودند، نزد من آمد و گفت : مرا با تو چه كار! گفتم : نزد من بمان ، فرمود: دوست ندارم بمانم ، سپس بيرون شد. به خدا سوگند كه من سخت وحشت زده شدم . زهرى مى گويد: گفتم : يا امبرالمؤ منين ! على بن حسين عليه السلام آن طورى كه تو گمان مى كنى ، نيست بلكه او به ذكر پروردگارش مشغول است . گفت : خوشا به حال مثل او! چه خوب سرگرمى دارد! زهرى هرگاه على بن حسين عليه السلام را ياد مى كرد، مى گريست و مى گفت : او زينت عابدان بود.
پي نوشتها:1- (( مطالب السؤ ول ، )) ص 77.
 2- (( كشف الغمه ، )) ص 198.
3- همان ماءخذ، همان ص .
4- به ارشاد شيخ مفيد ص 240 و (( اعلام الورى )) طبرسى ص 256 و (( كشف الغمه )) ص 198 تا 200 مراجعه كنيد.
5- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.
 6- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.
7- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.
8- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.
9- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.
10- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.
11- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.
12- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.
 13- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.
14- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.
15- (( كشف الغمه ، )) ص 200.
16- همان ماءخذ، همان ص .
17- ارشاد مفيد ص 242 با اين تفاوت كه در آنجا بجاى محمّد بن اسامه ، زيد بن اسامه آمده است . (( كشف الغمه ، )) ص 201.
18- (( كشف الغمه )) ص 201، ارشاد مفيد ص 239، (( اعلام الورى )) طبرسى ص ‍ 254.
19- (( كشف الغمه ، )) ص 201، و ارشاد مفيد، ص 240 و (( اعلام الورى )) ص ‍ 255.
20- ارشاد مفيد ص 240 و (( اعلام الورى )) ص 256 و (( كشف الغمه )) ص 201.
21- ارشاد ص 24 و 242، (( كشف الغمه ((ع ص 202. در ارشاد به جاى (( وضو بگيرد)) دارد: (( آماده نماز شود.))
22- ارشاد ص 242، (( كشف الغمه )) ص 202.
23- (( اعلام الورى )) ص 256، ارشاد مفيد ص 241 و (( كشف الغمه )) ص 201. آيه : آل عمران / 134: و خشم خود را فرو مى برند، و از خطاى مردم مى گذرند. و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.
24- جاثيه / 14: به مؤ منان بگو: كسانى را كه اميد به ايام اللّه (روز رستاخيز) ندارند مورد عفو قرار دهند.
25- (( كشف الغمه )) ص 205 و 206.
26- (( كشف الغمه )) ص 205 و 206.
27- همان ماءخذ، ص 207.
28- همان ماءخذ، همان ص .
29- همان ماءخذ، همان ص .
30- همان ماءخذ، همان ص .
31- همان ماءخذ، همان ص .
32- همان ماءخذ، همان ص .
33- همان ماءخذ، همان ص .
34- مؤ منون / 102: هنگامى كه در صور دميده شود هيچ گونه نسبى ميان آنها نخواهد بود.
35- انبياء / 28: و آنها جز براى كسى كه خدا از او خشنود است (و اجازه داده ) شفاعت نمى كنند.
36- اعراف / 55: رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است .
37- (( كشف الغمه )) ص 208.
38- (( كشف الغمه )) ص 208.
39- همان ماءخذ، همان ص .
40- همان ماءخذ، همان ص .
41- همان ماءخذ، همان ص .
42- همان ماءخذ، همان ص .
43- همان ماءخذ، همان ص .
44- همان ماءخذ، ص 209.
45- همان ماءخذ، ص 209.
46- همان ماءخذ، همان ص .
47- همان ماءخذ، همان ص .
48- (( مطالب السؤ ول ، )) ص 78.

http://www.PoliticalMarketing.ir/fa/News/238/شمه-اى-از-اخلاق-و-صفات-و-كرامات-امام-سجاد-عليه-السلام
بستن   چاپ